- پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳
3 داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی با ترجمه فارسی
3 داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی با ترجمه فارسی
در 25 سال اخیر یادگیری و حضور در کلاسهای آنلاین و حضوری زبان انگلیسی رواج بسیار زیادی در کشور ایران داشته است. رفته رفته با افزایش سطح کلاسها منجر به پیدایش شیوههای آموزشی نوین و متنوعی مانند: به کارگیری دستسازه و کار دستی به همراه شعر انگلیسی در کنار داستانهای کوتاه و مهیج به تناسب سن و سطح آموزشی مهارت آموز شده است. در این مقاله، به بررسی سه داستان کوتاه انگلیسی برای زبانآموزان مبتدی میپردازیم. این داستانها نه تنها جذاب هستند، بلکه به یادگیری زبان انگلیسی نیز کمک میکنند. برای درک بهتر مفهوم و ساختار جملات انگلیسی با بخش بلاگ مجتمع فنی تهران همراه باشید.
داستان اول خرگوش گمشده
یادگیری زبان انگلیسی میتواند چالش برانگیز باشد، اما استفاده از داستان کوتاه انگلیسی به عنوان یک ابزار آموزشی میتواند کمککننده باشد. انتخاب داستان کوتاه انگلیسی کودکانه گزینه مناسبی برای مبتدیان است.
متن داستان کوتاه انگلیسی خرگوش گمشده
Once upon a time, there was a little boy named Jimmy. He had a rabbit named Poly. One day, Poly went outside and did not come back. Jimmy was very sad. He looked for Poly everywhere in his house and garden. Jimmy asked his neighbors, "Have you seen my rabbit?" They said no. Jimmy decided to go to the park. He called, "Poly! Poly!" But there was no answer.
Feeling sad, Jimmy decided to ask his neighbors for help. He knocked on the doors of his friends and asked, "Have you seen my rabbit?" Most of them shook their heads and said no. But one neighbor, Mrs. Smith, said, "I saw a rabbit running towards the park." With hope in his heart, Jimmy ran to the park.
The park was big and full of trees and flowers. He called out loudly, "Poly! Poly!" Many people looked at his, but no one saw Poly. After a long time, Jimmy saw a little boy. He was holding a rabbit. "Is this your rabbit?" he asked. Jimmy looked closely and said, "Yes! That’s Poly!" He was very happy. Jimmy thanked the boy and took Poly home.
ترجمه فارسی داستان خرگوش گمشده
روزی روزگاری، پسر کوچکی به نام جیمی بود. او یک خرگوش به نام پولی داشت. یک روز، پولی بیرون رفت و برنگشت. جیمی خیلی ناراحت شد. او در خانه و باغش به دنبال پولی گشت.
جیمی از همسایههایش پرسید: "آیا خرگوشم را دیدهاید؟" آنها گفتند نه. یکی از همسایهها گفت: من یک خرگوش را دیدم که به سمت پارک میدوید. جیمی با قلبی پر از امید به سمت پارک دوید. جیمی تصمیم گرفت به پارک برود. او فریاد زد: "پولی! پولی!" اما جوابی نشنید.
بعد از مدتی طولانی، جیمی پسربچهای را دید که یک خرگوش را در دست داشت. او پرسید: "آیا این خرگوش توست؟" جیمی با دقت نگاه کرد و گفت: "بله! این پولی است!" او خیلی خوشحال بود. جیمی از پسر تشکر کرد و پولی را به خانه برد.
داستان دوم موش شجاعBrave mouse
وقتی داستان کوتاه انگلیسی میخوانید یا میشنوید، با نحوه بیان جملات و استفاده از واژگان در متن آشنا میشوید. خواندن داستان کوتاه انگلیسی به شما کمک میکند تا تلفظ صحیح کلمات را یاد بگیرید. با آموزش زبان انگلیسی میتوانید مهارتهای گفتاری خود را تقویت کنید.
متن داستان موش شجاع Brave mouse
In a small village, there was a brave mouse named Jerry. Jerry was not afraid of cats. One day, the village had a big problem. A big cat came to the village and scared all the mice. The mice gathered and said, "We need a hero!" Jerry stood up and said, "I will help you!" The other mice were scared, but Jerry was brave. Jerry went to the cat and said, "Why are you scaring us?" The cat was surprised and said, "I am hungry!"
Jerry thought for a moment and said, "I can help you find food." Cat considered Jerry's offer and nodded slowly. "Alright, if you can help me find food, I will leave your village alone." The cat agreed, and they became friends. From that day, the cat did not scare the mice anymore. The village became peaceful again, thanks to Jerry’s bravery and cleverness. Jerry proved that even the smallest creatures can make a big difference.
ترجمه فارسی موش شجاعBrave mouse
در یک روستای کوچک، موش شجاعی به نام جری وجود داشت. جری از گربهها نمیترسید. یک روز، روستا با یک مشکل بزرگ مواجه شد. یک گربه بزرگ به روستا آمد و همه موشها را ترساند. موشها جمع شدند و گفتند: "ما به یک قهرمان نیاز داریم!" جری بلند شد و گفت: "من به شما کمک میکنم!" موشهای دیگر ترسیده بودند، اما جری شجاع بود. جری به سمت گربه رفت و گفت: "چرا ما را میترسانی؟" گربه متعجب شد و گفت: "من گرسنهام!"
جری لحظهای فکر کرد و گفت: "میتوانم به تو کمک کنم تا غذا پیدا کنی." گربه به پیشنهاد جری فکر کرد و به آرامی سر تکان داد.. بسیارخب، اگه بتونی به من کمک کنی غذا پیدا کنم، من هم روستا رو به حال خودش میذارم. گربه موافقت کرد و آنها دوستان شدند. از آن روز به بعد، گربه دیگر موشها را نمیترساند. با تشکر از شجاعت و هوش جری، روستا دوباره به آرامش رسید. جری ثابت کرد که حتی کوچترین موجودات هم میتوانند تفاوتهای بزرگ ایجاد کنند.
داستان سوم سگ مهربان
داستان کوتاه انگلیسی معمولا شامل واژگان متنوعی هستند که در موقعیتهای مختلف به کار میروند. با خواندن داستان کوتاه انگلیسی، شما با واژگان جدید آشنا میشوید و میتوانید آنها را در زمینههای مختلف به کار ببرید.
متن داستان
There was a kind dog named Buddy. Buddy lived with a family in a big house. He loved to play in the garden and run after the ball. One day while playing in the park, Buddy noticed something unusual near the bushes. He saw a little bird sitting alone on the ground with a hurt wing. The bird looked scared and couldn’t fly. Buddy felt sad for the bird. He carefully approached the bird and said, "Don’t worry! I will help you."
Buddy went to his owner and barked loudly. The owner came out and saw the bird. After some time and some medical care from Buddy’s owner, the bird started to feel better. It rested in a small box with soft cloths around it while Buddy watched over it protectively. Days passed, and with each passing day, the bird grew stronger and healthier. Finally, one sunny morning, Buddy’s owner opened the box outside and let the bird out into the sky. Days passed, and with each passing day, the bird grew stronger and healthier. Finally, the bird recovered and flew into the sky. And Buddy felt good.
ترجمه فارسی
یک سگ مهربان بود به نام بادی. بادی با خانواده ای در یک خانه بزرگ زندگی می کرد. او دوست داشت در باغ بازی کند و دنبال توپ بدود. یک روز در حین بازی در پارک، بادی متوجه چیزی غیرعادی در نزدیکی بوته ها شد. او پرنده کوچکی را دید که تنها با بال آسیب دیده روی زمین نشسته بود. پرنده ترسیده به نظر می رسید و نمی توانست پرواز کند. بادی برای پرنده ناراحت شد. او با دقت به پرنده نزدیک شد و گفت: "نگران نباش، من به تو کمک خواهم کرد."
بادی نزد صاحبش رفت و با صدای بلند پارس کرد. صاحبش بیرون آمد و پرنده را دید. پس از مدتی و مراقبت های پزشکی از سوی صاحب بادی، پرنده احساس بهتری پیدا کرد. در جعبهای کوچک با پارچههای نرم دور آن قرار داشت در حالی که بادی مراقب آن بود. روزها میگذشتند و هر روز که میگذشت، پرنده قویتر و سالمتر میشد. سرانجام، یک صبح آفتابی، صاحب بادی جعبه را در بیرون باز کرد و پرنده را به آسمان رها کرد. روزها می گذشت و هر روز که می گذشت، پرنده قوی تر و سالم تر می شد. سرانجام پرنده بهبود یافت و به آسمان پرواز کرد. و بادی احساس خوبی داشت
نتیجهگیری
این سه داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی، نه تنها سرگرمکننده هستند بلکه به یادگیری زبان انگلیسی نیز کمک میکنند. یادگیری زبان انگلیسی با استفاده از داستان کوتاه انگلیسی یک روش موثر و جذاب است . با خواندن داستان کوتاه انگلیسی و توجه به ترجمههای فارسی، شما میتوانید دایره لغات خود را گسترش دهید و ساختار جملات را بهتر درک کنید. داستان کوتاه انگلیسی به دلیل داشتن ساختار ساده، به زبان آموزان این امکان را میدهد که به راحتی با واژگان و عبارات جدید آشنا شوند.
سوالات متداول
در بخش پایانی آشنایی با اهمیت به کارگیری داستان کوتاه زبان انگلیسی به سوالات شما پاسخ داده شده است.
آیا میتوانم از داستان کوتاه برای تقویت مکالمه استفاده کنم؟
بله، شما میتوانید داستانها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید و درباره آنها بحث کنید. این کار به تقویت مهارت مکالمه کمک میکند.
چه مدت زمانی باید به خواندن داستانهای کوتاه اختصاص دهم؟
توصیه میشود روزانه حداقل 15 تا 20 دقیقه به خواندن داستان کوتاه اختصاص دهید. این زمان میتواند بسته به سطح شما و هدف یادگیری متفاوت باشد.
آیا مطالعه داستان کوتاه انگلیسی به تنهایی کافی است؟
بهتر است آن را با سایر روش های یادگیری مانند مکالمه، تمرین گرامر و تماشای فیلمهای انگلیسی ترکیب کنید تا تسلط شما بر زبان افزایش یابد.